قصه های مجید، فصل هفتم
این قسمت: بچه همساده
بعد از اینکه در قسمت های قبلی همه را از زندگی بیزار کردم تصمیم گرفتم این قسمت را به بچه همساده اختصاص دهم که تنها ارتباطی که با مجیدِ مجید اینها دارد، این است که هم سن او است
مجید همسایه کیست
مجید همسایه کلاس نهم است. او یکی از دانش آموزانی است که من و شما هر روز با آنها سر و کله می زنیم
یک روز معلم مجید همسایه کاشی های کلاس درس را به آنها نشان داد و گفت به این کار می گن کاشی کاری. و مجید همسایه اینها با هم گفتن «نه بابا!» بعد معلم که منتظر این واکنش بود، رو دست زد و گفت حالا ما می خواهیم یه کمی مدرن بازی در بیاریم و به جای این کاشی مستطیلی ها، با این کاشی مثلثی ها، کاشی کاری کنیم. اینطوری. بعد یک عکس از سفره خانه اشان را نشان داد
شرمنده در این اوضاع قرنطینه همین رو دم دست داشتم
سفره به نظر خیلی ساده می رسید چون رسما مثل همون کاشی مستطیلی ها بود. ولی بعد معلم، دست کرد تو یه کیسه و یه عالمه مثلث که با کاغذ بریده بود و بین بچه ها پخش کرد و گفت هر کی باید با کاشی خودش کاشی کاری کنه. از شانس مجیدِ همسایه، کاشی او بد شکل ترین کاشی ممکن بود
اولش هیچ ایده ای نداشت که اصلا آیا با اون کاشی می شه کاشی کاری کرد یا نه. بعدش هم یه کمی طول کشید که متوجه بشه از اون یه دونه کاشی می تونه به عنوان یه ابزار برای کشیدن کاشی های دیگه استفاده کنه. یه کاشی کشید و هی کاشی های دیگه رو کنار اون کشید و بعد از چند تلاش نا موفق شکل زیر رو درست کرد (که کشیدن آن را به خاطر تنبلی به خواننده محول می کنم)ا
راستش، کاشی کاری کرده بود، ولی هنوز نمی دونست اگه با یه کاشی دیگه شروع می کرد هم می تونست کاشی کاری کنه. راستش اصلا به این سوال فکر هم نمی کرد، چون همه ی تمرکزش روی کاشی خودش بود. بچه های دیگه هم هر کی داشت با کاشی خودش کار می کرد و بعضی ها هنوز موفق نشده بودند
در این لحظه بود که معلم به بچه ها گفت خاک برسرتون. ببینین مهدیِ مجید اینها چقدر ساده، بدون اینکه کسی ازش بپرسه، کاشی کاری می کنه و بعد کتاب درسی را به آنها نشان داد
هاها. نگران نباشین. معلم مجید اینها این کار را نکرد. فقط خواستم به سبک این فیلم ها اتفاقات ممکن رو برای ایجاد هیجان نشون بدم
معلم مجید همسایه چی کار کرد
در این لحظه کم و بیش همه ی بچه های کلاس با کاشی خودشون کاشی کاری کرده بودند و الان سوال این بود که آیا می شود با هر کاشی مثلثی کاشی کاری کرد. مثلا با این کاشی. و معلم دست کرد در کیسه و یک کاشی را بیرون نکشید! این حرکت کل جریان فکری کلاس را یک مرحله بالا آورد. چون تا قبل از این فقط باید با کاشی خودشان کاشی کاری می کردند و حالا باید توضیح می دادند که چگونه می شود حتی با یک کاشی ندیده کاشی کاری کرد
حالا چی
راستش این داستان را نوشتم با این هدف که نشان بدهم چگونه می توان به مجید همسایه کمک کرد که متوجه شود مجموعه ی زوایای مثلث یک حکم کلی قابل استدلال کردن است. ولی همینطور که نوشتم، هی بیشتر و بیشتر متوجه چیزی شدم که تا بحال از نظرم پنهان مانده بود. اینکه مشکل کتاب های درسی، بیشتر از اینکه مجیدِ مجید اینها باشه، معلمِ مجید اینهاست که هیچ نقشی در آموزش بچه ها ایفا نمی کند به جز اینکه یه سوال بپرسد و منتظر شود که به مجید کلاس وحی شود
نشد که یه داستان را به خوبی و خوشی تمام کنم. ادامه ی کاشی کاری و چگونه ی اتصال آن به مجموع زوایای مثلث را و بعد چگونه ی اتصال آن را به آن صفحه کذا از کتاب درسی، در یکی از مجیدهای همسایه خواهم نوشت (اگر در قرنطینه بمانم)ا
یک کاشی بیرون نکشید
راستش من به این حرکت در آموزش ریاضی میگم حرکت دکتر اصغری برای عبور از حساب به جبر
حتی اگر موضوع هندسه باشه
راست می گی 🙂 ولی این حرکتی است که برای عبور از «یک» به «همه» کار می کند. یا می توانیم امیدوار باشیم کار کند. چه موضوع جبر باشد چه هندسه