مهپاره ممقانی کیست؟
وقتی روی داستان بتول همایون احتشامی (بتول علامیر) کار میکردم و هی مجبور می شدم هرازگاهی به تاریخ دانشسرای عالی سر بزنم، هر اسم دیگری که کنجکاوی ام را بر می انگیخت یادداشت می کردم تا به آن برگردم. یکی از این اسم ها «مهپاره ممقانی» بود که یکسال بعد از بتول از دانشسرای عالی در رشته ریاضی فارغ التحصیل شده بود. احتمالا و طبق معمول خودم همان موقع که اسم را یادداشت کرده ام جستجوی کوچکی هم کرده باشم و چون چیزی نیافته ام، آنرا کنار گذاشته ام تا سر فرصت به آن برگردم. اما «سر» فرصت، موهایش ریخت و نیامد تا اینکه برای تحقیقی، کتاب های قدیمی را می گشتم که با کتابی برخورد کردم با عنوان «استفاده دانشمندان مغرب زمین از جبر و مقابله خیام» تالیف دکتر جلال مصطفوی انتشار ۱۳۳۹. در شروع کتاب و با هدف مقایسه کار خیام با آثار بعد از او، نویسنده چند اثر را نام می برد، اولین آنها به اینگونه معرفی می شود
یکی از جدیدترین کتب جبر که بتازگی چاپ شده و در دبیرستان ها تدریس می شود دو جلد جبر برای سال دوم و سوم دبیرستانها تالیف آقایان
قدرت الله پور فتحی، جلیل الله قراگزلو، هادی فرهی، صمصام الدین علامه، نجم الدین طاهری و مهپاره ممقانی میباشد
در همین لحظه بود که به قول خارجی ها به خودم گفتم «ویت ا مینت»؛ مهپاره ممقانی ، یکی از آقایان؟! این شد که این اولین خط کتاب شد آخرین خطی که از آن خواندم و کتاب را کنار گذاشتم و رفتم سراغ اینکه مهپاره ممقانی را بیابم. ولی همچون دفعه اول سرم به سنگ خورد و آنچه از او یافتم یک جمله بیشتر نبود
اعضای هیئت مدیره جمعیت زنان دانشگاهی به ترتیب زیر در انجام امور محوله قبول مسئولیت نموده اند
رئیس خانم دکتر فرخ رو پارسای؛ خانم قدرت الزمان شیبانی. نایب رئیس خانم دکتر هما آهی؛ مشاورین خانم مهپاره ممقانی، خانم زهرا نبیل، خانم فخرالسادات فرهنگ
اینبار جستجو را به سر فرصت حواله ندادم چرا که اکنون کنجاوی جدی تری داشتم و اینکه «مهپاره» چگونه زنی باید بوده باشد که نامش در دهه چهل شمسی روی کتاب های درسی ریاضی باشد در دنیای صد در صد مردانه انتشار کتاب های ریاضی. نیاز نیست که با کتاب های درسی آن دوره آشنا باشید که این را باور کنید، کافی است به این فکر کنید که نویسنده محترمی که در بالا از او نام برده شد، حتی شک هم نکرد که «مهپاره» ممکن است زن بوده باشد
اولین (ها)
مهپاره ممقانی اولین زنی است که در ایران لیسانس ریاضی گرفت. حتما خواهید گفت: «ویت ا مینت! پس بتول علامیر چی؟» خب، خب. خوشحالم که کنجکاوید. یاد آوری کنم که بتول همچنان اولین فارغ التحصیل ریاضی است و در واقع یکی از اولین سه زنی که اجازه یافتند وارد دانشسرای عالی شوند. مهپاره یک سال بعد از او و در سال ۱۳۱۹ فارغ التحصیل شده است. اما در اینجاست که خارجی ها می گویند «شیطان در جزییات خودش را پنهان می کند.» به اسامی آنها در فهرست فارغ التحصیلان نگاه کنید (شماره ها مربوط به جای آنها به ترتیب الفبایی روی جدول است. بتول در جدول لیسانسه های ۱۳۱۸ است و مهپاره در جدول لیسانسه های ۱۳۱۹. ستون آخر لیسانسه های ۱۳۱۸ شغل لیسانسه ها یک سال بعد از فارغ التحصیلی را نشان می دهد؛ در مورد بتول: دبیر دانشسرای دختران تهران)
بتول لیسانس «دبیری» دارد و مهپاره لیسانس «معمولی». بنابراین «رسما» می تواند مهپاره را اولین لیسانس ریاضی زن به حساب آورد. البته این تفکیک بین «دبیری» و «معمولی» به آن اندازه که امروزه معنی دار است آن روز نبوده است. امروز دانشگاه زیاد است و تفکیک بین «دبیری» و «معمولی» با تفکیک دانشگاه ها از هم صورت می گیرد. آنروز فقط دانشسرای عالی بود که هدف اصلی آن تربیت دبیر بود در ایرانی که تازه داشت به سمت آموزش همگانی حرکت می کرد. به همین دلیل در چند سال اول، دانشسرای عالی فقط دبیری بود و وقتی امکان «معمولی» هم اضافه شد فرق آن با «دبیری» این بود که نباید تعهد می دادی که دبیر شوی و در عوض باید هزینه تحصیل را خودت پرداخت میکردی (ماهیانه ۲۰ ریال که همان سال ۱۳۱۹ شد ماهانه ۳۰ ریال). اما اصولا درس هایی که در «دبیری» و «معمولی» می خواندند مثل هم بود. در واقع از اولین گروه فارغ التحصیلان در سال ۱۳۱۰ تا ۱۳۱۴ «معمولی» وجود نداشت و همه «دبیری» بودند. خلاصه
در سال ۱۳۱۸ پنج نفر در رشته ریاضی از دانشسرای عالی فارغ التحصیل شدند ؛ چهار پسر و یک دختر؛ سه نفر دبیری و دو نفر «معمولی». بتول فارغ التحصیل «دبیری» و اولین فارغ التحصیل دختر در رشته ریاضی بود. ( در ۱۳۱۰ ، هفت پسر اولین فارغ التحصیلان رشته ریاضی بودند و از آن به بعد تا ۱۳۱۷ فارغ التحصیلان فقط پسر بودند.)
در سال ۱۳۱۹ شش نفر در رشته ریاضی فارغ التحصیل شدند؛ پنج نفر پسر و یک دختر. چهار نفر «دبیری» و دو نفر «معمولی». مهپاره اولین فارغ التحصیل «معمولی» دختر در رشته ریاضی بود. ( در ۱۳۱۴ برای اولین بار دو نفر پسر به طور «معمولی» فارغ التحصیل شدند و از آن به بعد هم تقریبا هر سال یکی دو نفر پسر «معمولی» بودند.)
معمولی بودن مهپاره برای من به این معنی بود که او از خانواده ای بوده است که می توانسته است هزینه تحصیل او را فراهم کند (این به کنار که اجازه تحصیل را به او داده است). اما خانواده او کیست؟ اینجا بود که دوباره مثل چی چی در گل گیر کردم. هیچ چیزی نبود که اشاره به هیچ چیزی کند. بنابراین حدس زدم که خب، او تعهد دبیری نداشته است و احتمالا از لحاظ فرهنگی و مالی امکان این را داشته است که برود فرنگ، بنابراین رفته است فرنگ. اما امید به اینکه نام او را در منابع انگلیسی بیابم هم زود به سنگ خورد. فقط یک لینک بود و در این لینک فقط یک تصویر بود. ولی همین تصویر کافی بود که نام پدر او را بیابم و سپس یکی از پسران او را پیدا کنم و در نتیجه شما الان «مه پاره ممقانی کیست؟» را بخوانید
اسدالله ممقانی
برخلاف خود مهپاره، پیدا کردن اطلاعات در مورد پدر او نسبتا ساده بود. نام او را هم می توان در ویکی پدیا فارسی یافت و هم ویکی پدیا انگلیسی. خیلی اجمالی: اسدالله مققانی از روحانیون مشروطه خواه عصر قاجار بود و تحصیل کرده حقوق در استانبول و پاریس و از نو اندیشان در مبانی فقه شیعه. باقر عاقلی در شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران (۱۳۸۰؛ جلد دوم ص. ۱۵۴۲) در مورد او می نویسد: «ممقانی مردی دانشمند، فقیه، رشید و ثروتمند ولی ممسک بود.» اما می دانید که من خیلی به حرف این و آن گوش نمی کنم. برای همین یکی از دو کتاب معروف او را یافتم، کتابی به اسم «دین و شئون» (حاجی شیخ اسدالله ممقانی؛ استانبول؛ مطبعه شمس؛ ۱۳۳۶) . باید اعتراف کنم که هنوز هم می توان او را نواندیش دینی محسوب کرد، مثلا به خاطر احترامش به علم وعالم
گویند که ابتدا که علما را کسوت مخصوص معین کرده، عمامه و کلاه را علامت فارقه علم و جهل قرار دادند، صاحب نظری این را شنید و در خانه خود ماتمی گرفت. ماتمزدگی وی را در کوی و برزن صلا زدند. احبابش برای تعزیت گرد آمدند و در ضمن تسلیت عزیزی را که از وی فوت شده بود پرسیدند. مرد خردمند آهی سرد کشیده اشکی گرم از دیده فروریخت گفت: آنیکه پای از دایره امکان در کشیده نام گرامی او «علم» بود که با قبا و ردایی مکفون و در بیغوله تاریک جهل مدفون گردید
یا وقتی می گوید اگر از آن فقیهی که به جز فقه چیز دیگری نمی داد در مورد تعلمیم و تربیت نسوان بپرسی حتما یادش نمی آید که طلب علم بر همه واجب است، در صورتیکه
طایفه نسوان یک ملت، نصف تمام عنصر آن است. ملتیکه نسوانش جاهل و در معرکه حیات و میدان مبارزه ملل از حیز استفاده ساقط است، حکم فردی را دارد که نصف بدنش مفلوج است
یا مثلا نظریه پردازی بر علیه موجودیت ولایت فقیه (شرمنده این را نوشته بدم فیلتری میشیم). اگر او در ایران امروز بود خیلی زودتر از اینکه پدر مهپاره باشد خدایش آمرزیده بودندش
قهرمان داستان ما، مهپاره، دختر چنین پدری بود. اما حتی برای چنین پدر آوانگاردی، انتخاب نام مهپاره برای یک دختر، در دنیایی که اسامی دختران اصولا در مایه های ربابه اند و عالیه (این دو اسم، واقعا اسامی خواهران مهپاره هستند) بسیار عجیب است. شما هم مثل من شاید امیدوار باشید که پسر مهپاره دلیل انتخاب این اسم را برای مادرش بداند. خب، متاسفانه چنین نیست. ولی او بسیاری چیزهای دیگر را می داند که الان وقت خواندن آنهاست
گمنام آشنا
در این قسمت از اطلاعاتی که فرزاد قزوینیان، پسر مهپاره با مهربانی و صداقت در اختیار من گذاشت استفاده می کنم. برای اینکه مسیولیت آنچه در توضیح آنها اضافه می کنم بر عهده خودم باشد، آنچه فرزاد برایم نوشته است را به این شکل در خواهم آورد. مهپاره در ۱۲۹۴ در استانبول به دنیا آمد. این با توجه به اینکه پدرش هم به دلالیل سیاسی و هم تحصیلی مدت خوبی را در ترکیه بوده است به او این فرصت را داد که ترکی یادبگیرد و صحبت کند. در ایران به مدرسه ژاندارک رفت و در نتیجه به خوبی فرانسه می دانست. مدرسه ژاندراک تنها مدرسه ای بود که برای دختران چیزی بیشتر از سه چهار کلاس ابتدایی داشت و بنابراین اگر خانواده ای برای دخترش چیزی بیشتر از فقط سواد خواندن و نوشتن می خواست، تنها انتخاب ممکن بود. همین مدرسه حدود دو دهه بعد از دوران دانش آموزی مهپاره، پذیرای دانش آموز دیگری بود به نام فرح دیبا (دانش آموزی که بعدا شد فرح پهلوی)
مهپاره بعد از تمام شدن مدرسه وارد دانشسرای عالی شد (که دوباره تنها انتخاب ممکن برای تحصیلات دانشگاهی بود.) از زنان هیجان انگیز نزدیک به دوره او، بتول علامیر است (که در سال ۱۳۱۸ در دبیری ریاضی فارغ التحصیل شد)، سیمین دانشور است (که در همان سال ۱۳۱۹ در رشته زبان و ادبیات فارسی فارغ التحصیل شد) و فرخ رو پارسای است (که در سال ۱۳۲۱ در رشته علوم طبیعی فارغ التحصیل شد.) حتی تصور اینکه بتول و سیمین و مهپاره در ناهارخوری دانشسرای عالی دور یک میز نشسته اند و باهم گپ می زنند برای من هیجان انگیز است (چه واقعا اتفاق افتاده باشد چه نیافتاده باشد.)
فرخ رو پارسای را ذکر نکردم چون در مورد او می دانم واقعا ملاقات او و مهپاره اتفاق افتاده است و آن دو برای سال ها بعد از فارغ التحصیلی از دانشسرا و تا اعدام فرخ رو در انقلاب سال ۱۳۵۷ با هم در ارتباط بوده اند. آن دو با هم در سال ۱۳۳۳ «انجمن بانوان فرهنگی» را تشکیل دادند که هدف آن حمایت از تحصیل دختران در دبیرستان بود. بعد ها فرخ رو به «مدیریت کل دبیرخانه دانشگاه ملی» منصوب شد و بعد وزیر آموزش پرورش ایران شد (اولین و آخرین زن با این سمت). در این زمان ها مهپاره ریاست انجمن بانوان فرهنگی را داشت و همواره حامی فرخ رو بود. فرخ رو هم اگر فرصتی پیش می آمد از ذکر نام او دریغ نمی کرد. مثلا در یکی از اسناد خدابیامرز ساواک به تاریخ شانزده خرداد ۱۳۴۴ آمده است
طبق اطلاع واصله، خانم دکتر فرخ رو پارسای به آقای نخست وزیر گفته است تنها محلی که میتواند بانوان و دوشیزگان را به مشاغل حساس بگمارد فرهنگ و وزارت آموزش و پرورش است. خانم پارسای فهرستی بشرح زیر از اینگونه بانوان تهیه کرده و کوشش می کند آنها را ترقی دهد: خانم صوفی رییس بخش 2 فرهنگ تهران -خانم ممقانی رییس دبیرستان شاهدخت – خانم بایندر رییس دبیرستان انوشیروان دادگر – خانم صدوقی رییس دبیرستان نوباوگان ضرابی و خانم بدرالملوک بامداد
فعالیت های مهپاره در جهت ارتقا آموزش و سطح زندگی دختران بسیار قبل تر تشکیل «انجمن بانوان فرهنگی» شروع شده بود. مهر انگیز دولتشاهی (نخستین زن سفیر در تاریخ معاصر ایران) در مصاحبه اش در تاریخ شفاهی هاروارد نقل می کند که
بعد از جنگ خانم ها در کارهای خیریه با دقت عجیبی کار می کردند. در ۱۳۲۵ من رفتم یک موسسه ای را دیدم، یک خانم هایی بودند که یکی شان هم خانم ممقانی بود. یک عده بچه های بی سرپرست. دخترهای پرورشگاه و اینها را جمع کرده بودند و به اینها کارهای دستی یاد می دادند، خیلی کارهای ظریف و قشنگ. بعد اینها را می فروختند، بعد پولش را برای خود اینها مصرف می کردند. به مصرف جهازشان می رساندند. یک همچین کارهایی. و با یک دقت و حوصله فوق العاده یک همچنین کارهایی می شد.
یادمان باشد که مهپاره تعهد نداده بود که دبیر باشد. ولی به نظر می رسد دبیری در خون او بود. برای همین حتی وقتی بعد از فارغ التحصیلی (۱۳۱۹) ازدواج کرد، یک زن خانه نشین تحصیل کرده نشد و شروع کرد به درس دادن در مدارس دخترانه؛ از دبیرستان نوربخش (رضا شاه کبیر) شروع کرد و بعد آزرم و بعد انوشیروان دادگر . بعد ها مدیر (یا آنگونه که آن موقع ها می گفتند، رییس) دبیرستان شاهدخت و بعد بنیاد آموزش ممقانی و بعد دبیرستان مرجان شد. در مدرسه مرجان بود که بازنشسته شد و در نهایت در سال ۱۳۷۳ در گذشت
اگر چه این مدارس برای بسیار از ما فقط تعدادی نام هستند، هر یک نقش مهمی در تاریخ آموزش ایران برای دختران ایفا کرده اند. دبیرستان های نوربخش (فرخ رو پارسای دوران مدیریت خود را از این مدرسه شروع کرد؛ توران میرهادی فارغ التحصیل آن بود) و انوشیروان دادگر از معدود مدارس دخترانه بودند که تحصیلات بعد از ابتدایی هم برای دختران فراهم می کردند و مدرسه آزرم (توران میرهادی دبستان در این مدرسه بود) با اسم قبلی مدرسه مخدرات یکی از اولین مدارسی بود که برای تحصیل دختران تاسیس شده بود (در سال ۱۲۸۳ و در خانه شخصی دره المعالی، دختر پزشک مخصوص ناصرالدین شاه1). خوشبختانه در زمانی که مهپاره ممقانی رییس دبیرستان های شاهدخت و ممقانی و مرجان شد، از روزهای مخالفت عمومی با تحصیل دختران گذشته بود و او هر ساله شاهد ورود هزاران دانش آموز دختر به مدرسه بود (برای مثال در زمان هایی فقط در مدرسه مرجان حدود ۲۰۰۰ دانش آموز داشت.) مدرسه مرجان همان است که پرویز شهریاری به خاطر درگذشت دخترش مرجان و به یاد او تاسیس کرده بود و با حساسیتی که به آموزش داشت، مهپاره را به عنوان رییس مدرسه برگزید. اگر چه مهپاره هم اکنون به نظر گمنام می رسد ولی او در زمان خودش برای آنها که باید او را می شناختند و از توانایی و قدرت او در جهت آموزش دختران ایران استفاده می کردند آشنا بود، آدم هایی از جمله فرخ رو پارسا و پرویز شهریاری. و البته برای هزاران دختری که در مدارس او درس خوانده اند، او همچنان نامی آشناست
قلبی از طلا پشت آن ستاره حلبی
قسمت زیر از نوشته فرزاد را ترجمه نکردم که مسیولیت آن با خودش باشد 🙂 ا
She was very well known as a strict headmaster and her students were quite scared of her. When she visited us in Los Angeles after her retirement we would go to an Iranian gathering and several of her former students would immediately take off or modify their makeup before coming and introducing themselves. They generally loved and respected her. In fact about 6 months ago I met one of her former students and she went on and on about my mother and how they loved her.
در جستجوی نام او در گروه های فیسبوکی مدارسی که او رییس آنها بود چیزهای بانمکی در تایید حرف های فرزاد یافتم. مثلا یکی از دانش آموزان مدرسه مرجان نوشته بود که «اسم مدیر مدرسه خانم ممقانی بود که همه ازش مثل سگ می ترسیدند.» یکی دیگر از دبیرستان شاهدخت نوشته بود «اسم مدیر مدرسه که بسیار مقتدر بود، خانم ممقانی بود.»ا»
چیزی که برای من جالب و کنجکاوی برانگیز است اینکه در مدارس پسرانه (حداقل مدارسی که من بودم) معمولا مدیر نقش باقالی را داشت و بچه ها به زحمت حتی اسم او را می دانستند و نقش اصلی و پررنگ را ناظم مدرسه ایفا می کرد. حتی در موارد خیلی نادر که مدیر هم نقشی داشت معمولا نقش پلیس خوب بود در برابر ناظم که پلیس بد بود. برای همین اینکه دختران مهپاره او را به یاد می آوردند برایم بسیار جالب است و دوست دارم بدانم چرا. با همین اندکی که از زندگی و تجربیات آموزشی او می دانم می توانم حدس بزنم که چرا باید سخت گیر بوده باشد. به هر حال او دخترانش را برای دنیایی آماده می کرد که دوست و همراهش در ارتقا فرهنگ و آموزش دختران ایران، در آن اعدام شد. برای همین من دوست دارم فکر کنم که پشت آن اقتدار، قلبی از طلا بوده است. این چیزی است که امیدوارم با اضافه شدن خاطرات دختران او به این نوشته روشن شود
- وزیری، سعید. ۱۳۹۹. نگاهی گذرا به تاریخ مدارس دختران در ایران. فصلنامه گنجینه دارالفنون. سال سوم. شماره یازدهم ↩︎
چه زیبا بود
چه خوب این که مسیر پیدا کردنشون رو هم نوشتید
راستش نوشتن مسیر پیدا کردن هم دلیل آموزشی دارد و هم برای خودم که بعدا آنرا میخوانم حس اینکه چه کارآگاهی بودم را داره ا