قصه های مجید، فصل هشتم

این قسمت: معلمِ مجید همسایه

در آنچه که گذشت خواندیم که تغییر ذهنی یک ساختار یادگرفتنی است. در این قسمت، معلمِ مجید همسایه تلاش می کند که در ایجاد این تغییر ساختار به بچه های کلاس نهم کمک کند، در حالی که کتاب را هم درس می دهد. می دونم می خواهید بپرسید مگه این دو تا اصلا با هم می شه. بخوانیم

معلمِ مجید همسایه کیست

اول، شرمنده اینکه چون معلم مجید همسایه در مدرسه ی پسرانه درس می دهد ناچارا از شخصیت های مذکر داستان است. ولی می توانست شخصیت مونث داستان هم باشد. دوم اینکه مدرسه ای که در آن درس می دهد، مدرسه ی خاص نیست و او مجبور است به  کتاب پایبند بماند. الان رسیده است به مجموع زاویه های مثلث و برای اینکه همه ی کلاس را همراه کند، به هر یک از بچه ها یک مثلث کاغذی داده است و از بچه ها خواسته است که با آن مثلث کاشی کاری کنند. او انتظار داشت که بچه ها جورهای مختلفی کاشی کاری کنند، مثلا این

 قبل از اینکه یهو متوجه شوند  ساختاری که مهم است این است

 ولی برای اینکه هدف درس مجموع زاویه های مثلث است برایش مهم است که بچه ها خطوط موازی را در شکل ببیند. برای همین بعد از اینکه بچه ها کاشی کاری کردند، صرف نظر از روش آنها، توجه بچه ها را به شکل زیر جلب می کند

و بدون اینکه حرفی بزند شروع به رنگ کردن زاویه های مساوی با هم در یکی از راس های شکل می کند

بعد می پرسد، مجموع همه زاویه ها چند است؟ با توجه به این مجموع زاویه های مثلث چند است؟

البته با توجه به اینکه بچه ها در کلاس هشتم با مجموع زاویه های مثلث آشنا شده اند، معلم مجید همسایه، از این بخش ماجرا دو هدف دارد: اول اینکه یادآوری کنه که چگونه بدون اندازه گیری و بدون اینکه بدانیم هر زاویه چقدر است می توانیم یک حکم کلی در مورد مجموع زاویه های مثلث بدیم، و دوم، برای  برداشتن قدم مهم بعدی از آن استفاده کند و آن ارایه ی اثباتی بدون حرکت است

اثبات بدون حرکت

زمان اقلیدس خدا بیامرز ملت خیلی با حرکت مشکلات فلسفی داشتن (پارادوکس های زنون همه را بیچاره کرده بود) به همین دلیل اثبات های مبتنی بر حرکت رو قبول نمی کردند. و کاری که ما با کاشی کاری کردیم دیگه ته حرکت بود. هی مثلث رو برداشتیم و چرخوندیم و جابجا کردیم و غیره. معلم مجید همسایه که نمی دونست این چیزها را چه جوری به بچه های کلاس نهم توضیح بده تصمیم گرفت اول توجه ی اونها را به قسمت هایی از ساختار جلب کنه که شاید این منظور رو برسونه. برای همین یه قسمت هایی از ساختار رو با دست پوشاند و قسمت های زیر از کاشی کاری رو رنگ کرد

و بعد این سوال رو پرسید که اگه نخواهیم کاشی کاری کنیم و نشان بدهیم مجموع زاویه های مثلث ۱۸۰ درجه است چی کار کنیم. و در اینجا بود که از بچه ها خواست برن یه نگاه به کتاب بندازن. و بعدش یه اشاره ی کوتاه به اثبات بدون حرکت کرد چون حالا برای اون یه مثال داشت

حالا چی

حالا اینکه معلم مجید همسایه با خودش فکر می کنه که چه جوری همه ی اینها می توانست از این سوال در بیاد که

دربارهٔ معتبر بودن استدلال های این دانش آموزان بحث کنید

اصلا اعتبار اثبات یعنی چی؟

و اینکه معلم مجیدِ همسایه یه لحظه آرزو کرد که ای کاش معلم مجیدِ مجید اینها بود که احتمالا می دونه که اثباتی که در اون از حرکت استفاده شده باشه اگر چه اثبات است ولی یک اثبات اقلیدسی معتبر نیست

ولی بعد با خودش فکر کرد اصلا اگه مجیدِ مجید اینها واقعی بود چه احتیاجی به معلم داشت. و بعدش هم، چه چیزی لذت بخش تر از اینکه همه ی این ماجرا، از مجموع زوایه های مثلث گرفته، تا روش خوب کاشی کاری، تا نقش خطوط موازی، تا اثبات با حرکت و بی حرکت، می تونه روی یک شکل دیده بشه، به شرطی که بدونی هر بار به کجای اون شکل نگاه کنی. و خوشحال بود از اینکه شاید توانسته باشه به مجید همسایه یه چنین تجربه ای را بدهد و در ضمن از کتاب درسی هم به طور معجزه واری استفاده کند

و با این پایان خوش، قصه های مجید به اتمام رسید. ممنون که خواندید و نظر دادید و حمایت کردید 

 

Subscribe
Notify of

1 Comment
Newest
Oldest Most Voted
Inline Feedbacks
View all comments
آمنه ابراهیم زاده
4 years ago

چه پایان خوبی داشت