Donation

آشنا با تاریخ، می دانستم که بسیاری از پدیده های شگفت انگیز و تاثیر گذار در ایران با تیر عشق آغاز و با شمشیر اقتصاد پایان یافته است. نمونه آن، مجله یکان

پس از چهارده سال تلاش پیگیر و صرف هزینه ی شخصی در انتشار مجله ای که برای خوانندگانش مقبولیت داشت، اینک یا بایستی مجله با همان روش و هدف، و البته با مندرجاتی بهتر و عالیتر، یا اینکه اگر امکان مادی فراهم نباشد انتشار آن متوقف گردد (مصحفی، آخرین شماره مجله)

همیشه از این داستان ها غصه خوردم و خودم را بخشی از آن دانستم و پذیرفتم که باید این چنین باشد. تا به امروز. امروز در حالی که در حال مطالعه متنی تاریخ درباره مدارس دختران در ایران بودم به نامه زیر از میرزا حسن رشدیه برخوردم

امسال سال چهلم از تاسیس مکتب و هفتادم از سنین عمر من می‌گذرد نه طاقتی که مشغول کسبی شوم و نه استطاعتی که متکلفین خود را اعاشه نمایم، عائله دورم را گرفته و ریسمان قرض دستم را بسته است

نامه رشدیه واقعا مرا شوکه کرد. او کم و بیش یک تنه ایران را وارد عصر آموزش مدرن کرد. مصحفی هم کم و بیش یک تنه هوای ریاضیات را به هر کوچه پس کوچه ایران رساند. پس چرا؟ چرا هر دو را شمشیر اقتصاد از پا انداخت. نمی توانم بپذیرم که آنها درخواست یاری کرده باشند و این یاری نرسیده باشد. امیدوارم این گونه نبوده باشد. اکنون این را به تجربه تاریخ می سپارم و شما بخشی از آن تجربه هستید. خوشبختانه من هنوز می توانم متکلفین خود را اشاعه کنم (شکم خانواده را سیر کنم) و ریسمان قرض هنوز دستم را نبسته است. ولی هر دقیقه که در سه سال گذشته روی پروژه آدم ها و ریاضیات کار کرده ام در واقع بستن چشم هایم بوده است روی واقعیتی که عبدالحسین مصحفی و میرزا حسن رشدیه به آن دچار شدند. به همین دلیل شما را به یاری می طلبم برای زنده نگه داشتن پروژه و اثبات اینکه اگر یاری طلبیده شود، حاصل خواهد شد