وقتی داشتم روی تاریخ «هم ارزی» کار می کردم و این سوال که اولین ریاضی دانی که رسما از آن استفاده کرده است کیست، جِرمی گِری برام نوشت که
History does not favour the discoverers of modest concepts.
این جمله به طور شدیدتر در مورد آدمهایی که بدون هیاهو زندگیشان را کرده اند و ریاضی شان را ورزیده اند درست است. فرض کن تو یک معلم ریاضی بوده باشی و حالا یه وقتی هم یه کتاب درسی نوشته باشی، تنها جایی که اثری از تو باقی است (اگر خوش شانس باشی) در ذهن و قلب آدمهایی است که به آنها درس داده ای. اگر آنها چیزی در مورد تو نوشتند، ردی قابل مشاهده از تو به جا خواهد ماند و اگر ننوشتند که در تاریخ گم خواهی شد برای همیشه تا اینکه یه آدم سمج و گیری مثل امیر اصغری پیدا بشه و به هر دلیلی که احتمالا چیزی جز یک کنجکاوی شخصی نیست بخواهد بفهمد تو کی هستی
کنجکاوی شخصی
عکس بتول همایون احتشامی در کانون بانوان ایران یادتان هست. اگر یادتان نیست اشکال نداره، این از نزدیک همان عکس است
یه چیزی در این عکس از همان لحظه اول کنجکاوی شخصی من را قلقلک داد. عکس در سال ۱۳۱۴ یعنی سال ورود بتول به دانش سرای عالی گرفته شده است. ولی به قیافه بتول نمیخورد که سال اولی باشد! من هم یه دختر داشتم و هم به صدها دختر سال اولی درس داده ام. بتول ، در مقایسه با آنها ، اگر نگویم بسیار، به هر حال بزرگتر به نظر می رسد. حدس اول این بود که ممکن است پشت کنکوری بوده باشه (در این مورد یعنی صبر کنی تا اصلا کنکوری برای دختران باشه تا پشت آن معنی داشته باشه.) شاید پدرش، احتشام همایون، می توانست در مورد سن و سال بتول اطلاعاتی داشته باشد. به هر حال بنابر گفته عیسی صدیق، او دبیر اول سفارت ایران در آلمان بوده است ، به عنوان یک سیاست مدار شاید اطلاعات بیشتری از او موجود باشد. که البته بود
چی؟ این بابا که دبیر اول سفارت ایران در انگلیس بوده نه آلمان. خوب یا عیسی صدیق ممکنه است اشتباه کرده باشد یا این چند خط در مورد احتشام همایون همه ی ماجرای او نیست. از اینجا بود که خاطره خوانی بعد از خاطره خوانی شروع شد. تا آنجا که به احتشام همایون مربوط است یکی از مهمترین ها، شرح زندگانی من از عبدالله مستوفی است. احتشام همایون و مستوفی اولین فارغ التحصیلان مدرسه علوم سیاسی بودند (که کلا در دوره اول هفت فارغ التحصیل بیشتر نداشت) و برای همین و همچنین به خاطر اینکه هر دو کارمند وزارت امور خارجه شدند، از سرنوشت هم کم و بیش آگاه بودند. خلاصه اینکه هیچ ردی از اینکه احتشام همایون در آلمان بوده باشد نیست (شاید برای مسافرت چند روزی رفته باشد ولی نه برای دبیر اولی.) نتیجه اینکه حافظه عیسی صدیق در این مورد خوب جواب نداده. اگر چه می شود به این فکر کرد که خود احتشام همایون در انگلستان بوده باشد و دخترش بتول در آلمان. راستش خیلی بعید است که بچه ی مدرسه ای و نه دانشگاهی را برای تحصیل فرستاد یک کشور دیگر. علاوه بر این، با توجه به اوضاع دولت ایران در آن زمان، اعضای سفارت اکثر اوقات هشت شان گروی نه شان بوده است و اینکه خودت یه کشور باشی و بچه ات را بفرستی یه کشور دیگه جواب نمی داده
نا امید نشوید! یک بار دیگه به معرفی احتشام همایون نگاه کنید. او فرزند معین الدوله بوده. معین الدوله کیه؟ داداش احتشام السطنه. احتشام السطنه کیه؟ یکی از مهمترین و محترم ترین افراد تاریخ معاصر ایران (به جز عبدالله مستوفی که به نظر میرسد خیلی با احتشام السطنه حال نمی کرده و مثلا در مورد او می نویسد که «در کار فرهنگ تظاهرش بیش از عملش بود» ، کلا از او به خوبی یاد می شود. برای مثال همینکه ما الان مدرسه داریم خیلی اش به خاطر او است.) و در این لحظه است که داستان اولین چرخش مهم خود را دارد
شجره نامه
درخت زیر درخت خاندان دولو است که بیشتر بر و بچ مورد نیاز در داستان ما را دارد. برای شروع می توانید سعی کنید احتشام السطنه و احتشام همایون را پیدا کنید
راستش من برای خواندن این درخت یک ذره بین خیلی خارجی خریدم که صدای همه را در خانه در آورد (از مقوله خرج های بیخودی که من می کنم.) در شکل زیر بخشهایی از درخت که به کار ما می آید رنگی شده است
نام بتول در بین بچه های احتشام همایون نیست! از آنجایی که می شود مطمئن بود حتما پدری داشته است (فکر کنم در طول تاریخ فقط یک مورد آدم بی پدر داشتیم)، سوال این است که پس پدر او کیست؟
احتشام السلطنه؟
مهرماه فرمانفرماییان، یکی از سی و شش فرزند عبدالحسین میرزا فرمانفرما (خداییش نمی دونم چرا «آقایان» از این نمونه ها برای تشویق ملت به فرزند آوری استفاده نمی کنند) در زندگی نامه ی پدرش می نویسد
احتشام السطنه علامیر که نقش مهمی در تصویب متمم قانون اساسی داشت، از قاجارهای دولو، و مردی متهور و متمول و مستقل بود. تا آنجا که می دانم وی دو دختر داشت که نگارنده یکی را اسما می شناختم و با دیگری شخصا آشنایی یافتم. این دختر بتول همایون نام داشت. چون مریم، خواهر بزرگترم در کلاس آخر دارالمعلمات برای کسب دیپلم پداگژی تحصیل می کرد، با بتول همایون که در آن کلاس ریاضیات تدریس می کرد آشنایی یافت. پدر ما که احتشام السلطنه علامیر را خوب می شناخت از وی خواهش کرد که خانم بتول همایون در منزل ما به طور خصوصی به خواهرم ریاضی درس دهد. به این وسیله الفتی بین او، مادرم و خواهرم به وجود آمد. اغلب به منزل ما چه در شهر و چه در شمیران دعوت میشد. من که کوچکتر بودم کمی دیرتر، با ملاحظه و خجالت با او هم صحبت شدم. او به نظرم بسیار شیک پوش و خوش سلیقه و فرنگی ماب می آمد. زمانی که در سال آخر مدرسه دارالمعلمات درس می خواندم، از کلاس های ریاضی آن خانم استفاده کردم. چون پدرش سالها وزیر مختار ایران در آلمان بود، وی تحصیلاتش را در آن مملکت به پایان رسانده بود و حتی فارسی را با لهجه صحبت می کرد. آلمانی و انگلیسی خوب می دانست؛ و با آنکه در آلمان رشد یافته و زندگی کرده بوده، هر وقت پدرم به منزل می آمد و او در اطاق بود، فورا چادرش را به سر می کرد و رویش را می گرفت. صورتی متناسب، قدی بلند و پیکری درشت داشت.
زمانیکه ما او را شناختیم، با یک افسر ایرانی ازدواج کرده بود که گویا در توطئه ای بر ضد رضاشاه دستگیر شده و با عده ای دیگر در یکی از بنادر جنوب کرمان در تبعید به سر می برد. یکبار با مادر و خواهرم به منزل او برای عصرانه دعوت شدیم. اطاقش پر از کتابهای آلمانی و انگلیسی و مجلات خارجی بود. وی فرزند نداشت و زندگی نسبتا کوچکی را اداره می کرد
۲۴۱ زندگینامه عبدالحسین میرزا فرمانفرا. ص
در این دو پارگراف یه عالمه تاریخ هست. اول از خود «علامیر» شروع کنم. در زمان قاجار مردم لقب داشتند به جای نام فامیل و همین آدم را بیچاره می کنه وقتی دنبال یه نفر می گردی در آن حوالی. مثلا یه نفر یه مدت هویج الدوله است و از یه جایی به بعد باقالی الممالک. تنها چیزی که این دو تا را به هم ربط می ده اگه شانس داشته باشی اینه که اسم طرف ذکر شده باشه ، مثلا علی. اینکه از هر پنج تا پسر تو ایران اسم شش تا علی است به کنار، اینکه همین تنها نقطه مشترک بین هویج الدوله و باقالی الممالک به هزار جور مختلف ممکنه ذکر شده باشه به کنار: میرزا علی و علی میرزا و خانعلی و علی خان و سید علی و حاجی علی و فلان فلان شده علی. خلاصه درد سرتون ندم اگه یه مورد باشه که من خودم را مدیون رضا شاه محسوب می کنم همین است که لقب را بر انداخت و اسم فامیل را اجباری کرد. اینطور شد که حاجی محمود خان احتشام السلطنه خیلی شیک و مجلسی شد محمود علامیر. حالا سوال اینجاست که آیا محمود علامیر پدر بتول است؟
خیلی سر راست و بدون پیچاندن: نه، محمود علامیر پدر بتول نیست. محمود چهار تا دختر داشت که اسم هر چهار تا در شجره نامه بالا آمده است. اولین دختر او «بهجت السلطنه» همسر احتشام همایون است (به درخت نگاه کنید.) اگر چه درست است که محمود علامیر از ۱۲۸۰ تا ۱۲۸۵ وزیر مختار ایران در آلمان بوده ،ولی در این وقت خانواده او همراه او نبوده اند و به جایش خوابی که در کردستان دیده بود تعبیر می شود
یعنی با همسر فرانسوی که از او یک پسر موسوم به محسن دارم آشنا شدم و او را نامزد کردم و در ورود به برلن مراسم تشرف او به دین حنیف اسلام و اجرای رسمی صیغه ازدواج به عمل آمد
خاطرات احتشام السطنه .ص ۴۷۰ . (یعنی تا باشه از این خواب ها باشه)ا
پس احتشام السلطنه هم پدر بتول نیست. هاها. اگه دارین دیوانه می شین ببینید من چی کشیدم. قبل از اینکه پدر بعدی را حدس بزنیم چند تا نکته ی خیلی مهم در پارگراف بالا است که هم جالب هستند به خودی خود و هم مهم در داستان ما
اول اینکه مریمی که به او اشاره شده، مریم فیروز است. اگر او را نمیشناسید زود و سریع و انقلابی روی لینک کلیک کنید و بشناسید. به نظرم همین که بتول ما معلم ریاضی مریم فیروز بوده است، با نمک است و نشانی از اینکه دنیا چقدر کوچک است. تاریخ این معلمی جالب است: ۱۳۰۷ . سالی که مریم دیپلم گرفت ۱۳۰۸ است (شانزده سالگی مریم). یادتونه بتول در سال ۱۳۱۴ وارد دانشسرای عالی شد. خوب خوب. پس اینطور نبوده که تا در آلمان دبیرستان را تمام کرده باشه آمده و یک راست رفته دانشسرای عالی. برای همین هم در عکس کانون بانوان ایران یه کمی قیافه اش به بچه های هجده ساله نمیخورد (در آن عکس بیست و خورده ای سال داشته است.)
دوم اینکه هیچ جوری نتواستم بیابم که همسر او کیست. در آن حوالی تاریخی رضا شاه زرت زرت ارتشی ها را تبعید می کرد. معروف ها را هم اعدام می کرد، مثل محمود پولادین یا محسن جهانسوز (باید اعتراف کنم این حدس اولم بود به عنوان شوهر بتول. ولی تاریخ جور در نیامد.) تا وسوسه نشدم به همسریابی، برگردیم به مساله شیرین پدر یابی
پدر کجایی؟ (با صدای دوبلور آلن دلون خوانده شود)ا
تا اینجا می دانیم احتشام همایون پدر بتول نیست. احتشام السلطنه هم پدر بتول نیست. پدر او کیست؟ حدس من این است که پدر او دکتر عباس علامیر (میرزا عباسخان اعظم السطنه سابق) باشد. عباس علامیر پسر محمود علامیر است. او از بچگی به آلمان رفت و آمد داشته است و همیشه در سفارت ایران در آلمان کاره ای بوده است و همانطور که آنجا کار می کرد پایان نامه دکتری خود را هم نوشت و دکتر شد در ۱۳۰۲. تقریبا آدمی نیست که در آلمان بوده باشد و در خاطراتش از او به خوبی و نیکی یاد نکرده باشد. و این آدم ها همه آدم های مهمی بوده اند. مثلا عکس زیر اون آدمی که روی کله اش ضربدر خورده است، ابوالحسن علوی پدر بزرگ علوی است. آن آقایی که سمت راست تصویر جلوی آن آقای با کلاه ایستاده ، محمد علی جمال زاده است. خود عباس علامیر آن آقای نفر دوم از طرف چپ است که یک دست در جیب دارد و در دست دیگر کلاه
خوب خوب. چه چیزی در این عکس مهم است. دو چیز. تاریخ عکس که ۱۹۲۷ میلادی (۱۳۰۶ شمسی.) این همان سالی است که ابوالحسن علوی در آلمان خودکشی کرد (که البته ربطی به داستان ما ندارد) و همان سالی است که عباس علامیر به ایران برگشت بعد از یازده سال کار در سفارت ایران در آلمان. یه چیز دیگه هم در عکس مهم است. آن خانم قد بلند جوان که با کیفی زیر بغل در کنار ابوالحسن علوی ایستاده. زیر عکس نوشته شده است «خانم علامیر». ولی کدام خانم علامیر
همسر ایرانی عباس علامیر یا الزه همسر آلمانی او (یعنی خدا پدر و مادر این سرویس های جاسوسی کشورهای خارجه را بیامرزه که این اطلاعات را برای ما جمع آوری می کنند. در این مورد، سرویس اطلاعاتی انگلستان که علاوه بر تحصیلات عباس علامیر و محل و تاریخ کار می نویسد که او زن ایرانی خود را طلاق می دهد و با یک زن آلمانی ازدواج می کند؛ اگر چه اسم «الزه» را در «زندگی من و نگاهی به تاریخ معاصر ایران و جهان» از عبدالحسین مسعود انصاری یافتم. جایی که می نویسد)ا
او [عباس علامیر] آپارتمان نسبتا بزرگی داشت و ما با چند قوطی کنسروی که الزه خانم که بعد خانم علامیر شد باز میکرد و روی میز می گذاشت شام مطبوعی با خنده و خوشی دور هم صرف می کردیم
۹ جلد دوم. ص
مسعود انصاری در ۱۹۲۰ (۱۲۹۹ ش) در آلمان بوده است. با توجه با اینکه در آن تاریخ عباس علامیر با الزه خانم زندگی می کرده باید همسر ایرانی خود را طلاق داده باشد (به خاطر فرهنگ آلمان و نه ایران.) این یعنی خانم علامیر در عکس بالا همسر ایرانی او نیست. ولی آیا او الزه است؟ راستش خیلی وسوسه شدم که فرض کنم او بتول است. ولی به دو دلیل بعید می دانم این حدس درست باشد. اول اینکه اگر او بتول بود به احتمال خیلی زیاد از او با عنوان دختر عباس علامیر یاد می شد و نه خانم علامیر. دوم که شاید دلیل مسخره ای برسد ولی از نظر فرهنگی دلیل کم و بیش محکمی است یقه ی نسبتا باز پیراهن اوست! نتیجه اینکه این خانم الزه علامیر است. همسر آلمانی عباس علامیر. این چرا مهم می شود چون ماندن بتول در ایران را توجیه خواهد کرد
بتول در ایران
بتول در ۱۳۰۶ به همراه «پدرش» عباس علامیر به ایران برمی گردد و شروع به تدریس ریاضی می کند، هم به طور خصوصی و هم در تنها مدرسه ای که دختران می توانستند کمی جبر یادبگیرند. گاهی پررو بازی هم در می آورد
او باید تا ۱۳۱۴ برای ادامه تحصیل صبر می کرد که می دانیم کرد. در دانشسرای عالی به طور رسمی برای معلمی ریاضی تحصیل کرد و برای همین هم عنوان پایان نامه او آموزشی است تا ریاضی. عنوان پایان نامه هست «تاثیر رفتار معلم در پیشرفت کارهای مدرسه.» که اگر چه در موزه کودکی ایرانک فهرست شد ولی در آنجا موجود نیست و بعید می دانم در هیچ جای دیگری هم باشد چون حتی امروز هم پایان نامه های لیسانس آرشیو نمی شوند. او بعد از لیسانس به تدریس ادامه می دهد و در سال ۱۳۳۲ با نام بتول علامیر بازنشسته می شود
پدر بتول علامیر کیست؟
چیزی که به هیچ وجه نتوانستم بفهمم این است که چرا نام بتول در شجره نامه در بین شاخه های عباس علامیر نیست. این یعنی ممکن است عباس علامیر هم پدر او نباشد!! راستش شاید باور نکنید من هیچوقت به تاریخ به این معنی که بشینم و بخوانم و ببینم چه شد علاقه نداشته ام و هنوز هم ندارم. همیشه آدم ها برایم مهم بوده اند و هستند. الان هم اگر عباس علامیر پدر بتول نباشد می دانم با کلی آدم هیجان انگیز آشنا شده ام و برای همین خوشحالم. شما هم می توانید دلیلی برای خوشحالی خودتان پیدا کنید. اگر پیدا نکردید می توان بتول ۳ را بخوانید